شیون بدون خستگی

مهدی کرد
مهدی کرد

«شیون» یا The Wailing شبه ترسناک ساخت کشور کره جنوبی است و این به تنهایی دلیل موجهی برای دیدن این فیلم به حساب می‌آید، زیرا کره جنوبی سابقه طولانی چشمگیر در ساخت فیلم‌های ترسناک دارد. این فیلم کمی بیش از دو ساعت و نیم طول می‌کشد، اما در واقع موفق می‌شود در طول این بازه زمانی جذاب و گیرا باقی بماند و شما را خسته نکند.

داستان درباره بیماری عجیبی است که در یک روستای کوچک در کره جنوبی شیوع پیدا می‌کند. این بیماری باعث ایجاد بثورات و تاول می‌شود و در نهایت فرد مبتلا را با خشم کور به کشتن کسانی که دوستشان دارد سوق می‌دهد. یک پلیس محلی درگیر این پرونده می‌شود و خود را در اعماق یک راز بسیار عجیب می‌بیند که شامل عناصر ماوراءطبیعه است و مسابقه‌ای با زمان برای یافتن مقصر و منبع این بیماری عجیب و غریب آغاز می‌شود.

من می‌گویم که داستان خوب و جالب است، به‌خصوص به این دلیل که کارگردان هونگ‌جین‌نا توانسته فیلم را به گونه‌ای بسازد که در حین دیدن آن، اطلاعاتی به مخاطب داده شود و در نتیجه مخاطب را حفظ کند. در تاریکی و سعی در کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل و تلاش برای فهمیدن اینکه عامل همه این‌ها کیست.

درست زمانی که فکر می‌کنید همه چیز را فهمیده‌اید، اتفاقی می‌افتد و فیلم یک چرخش غیرقابل پیش‌بینی به خود می‌گیرد که باعث می‌شود تماشاگر بیشتر درگیر بماند و سعی کند همه چیز را بفهمد. این یک اتفاق عالی در فیلم است، زیرا آن را از قابل پیش‌بینی بودن دور نگه می‌دارد و تماشاگر را مجبور می‌کند در طول فیلم واقعاً فکر کند.

بازی بازیگران در فیلم بسیار قابل توجه است، که این یک ویژگی رایج در بسیاری از فیلم‌های کره جنوبی است. مثل همیشه نشستن و تماشای یک فیلم دیگر کره جنوبی لذت‌بخش است.

در مورد پایان‌بندی فیلم هم باید بگویم درست در همان لحظه که فکر می‌کردم همه چیز را فهمیده‌ام کارگردان چیز دیگری را کاملاً برای پایان انتخاب کرد و پ کاملاً از مسیر پرتاب شدم! اما شخصاً پایان‌بندی فیلم هنوز برای من مبهم است و این پایان خاص من را مبهوت باقی گذاشت.

شما می‌توانید هر دیدگاه خاصی از پایان این فیلم پیدا کنید. علاوه بر این، شما می‌توانید بسیاری از بافت‌های سینمایی مانند کمدی، ترسناک (جن‌گیری، جن‌گیری، سنتی)، فلسفه (مذهب، هویت، سوءظن)، هیجان‌انگیز را در این فیلم جاه‌طلبانه لمس کنید.

اگر از فیلم‌های آسیایی و به‌ویژه فیلم‌های کره جنوبی لذت می‌برید این فیلم یک ترسناک معمایی خاص با لایحه‌هایی عمیق است که شما رو تا چند روز درگیر و مشغول خود خواهد کرد.

گربه‌ای رو پل

زهره جابری‌نسب
زهره جابری‌نسب

۱...همیشه که قرار نیست گربه روی شیروانی باشد بعضی وقت‌ها هم باید لم بدهد روی پلی با دو چشم سبز آتشین خیره شود به جوی آبی شاید موشی بی‌حواس بگذرد تا لقمه چپ گربه خان شود این گربه یکی از همان گربه‌های‌ است که حالا در پارک نزدیک خانه دخترکی سر به هوا ول می‌چرخد دخترکی که از چرت نیم روزی اهالی خانه استفاده می‌کند و یواش و پاورچین می‌پرد توی پارک دنبال شیطنت و آتیش سوزاندن برای خودش خوش و خرم مشغول بازی ست که با شنیدن صدایی گوش‌هایش تیز می‌شود صدای میو‌میوی ضعیفی می‌آید یک بچه‌گربه ملوس و فسقلی که از ترس و گرسنگی در گوشه‌ای کز کرده رفت جلو خیلی آرام بغلش کرد انگار منتظر دو دست گرم بوده که بغلش کند به‌شدت می‌لرزید سیاه و سفید و پشمالو بود دخترک جوری بغلش کرده بود که انگار باارزش‌ترین دارایی‌اش بود البته که همین‌طور بود دخترک عاشق گربه‌ها بود آن‌قدر که الآن هم که خانمی شده روی کیف و تیشرت و دفتر و تم و گارد گوشیش هم عکس گربه است کافی بود جایی گربه‌ای مریض می‌دید مداوایش می‌کرد اگر گرسنه بود با سرنگ بهش شیر می‌داد و سرپا که می‌شد ولش می‌کرد به آغوش طبیعت...دخترک با گربه‌ای در بغل. آرام در خانه را باز کرد، مثل موش خیلی یواش پرید تو حیاط که دید خواهرش زری دست به کمر، جلویش ظاهر شد و گفت ورپریده دوباره یواشکی زدی بیرون گیس بریده پدرسوخته؟ وای وای نگا کن چه گربه خوشگلی از کجا آوردیش زهره؟ دخترک هیجان‌زده گفت آبجی بیا مواظبش باشیم نگا کن چشماشو دل آدم رو می‌بره و بعد دادش دست خواهرش و رفت براش شیر بیاره...این گربه هم مثل بقیه با کلی رسیدگی بزرگ شد و رفت برا خودش...می‌شد گفت خانه دخترک بیمارستان گربه‌ها بود اهالی خانه هم با دلش راه میومدن و کمکش می‌کردن

با اینکه یک مامان وسواسی داشت و به مو گربه‌ها حساسیت داشت اما خیلی بهشون کمک می‌کرد دخترک مهربونی با حیوانات رو از مادرش یاد گرفته بود می‌دید که چه جوری به پرنده‌ها تو گرما و سرما نان و ارزن می‌داد...مامانش تا روزی که زنده بود بغل حوض برا پرنده‌ها آب و دون می‌ذاشت حتی وقتی که عصا به دست بود هم این کار رو می‌کرد کنار حوض همیشه کبوتر و گنجیشک و کلاغ بود برای سال‌ها که نون و آبشون رو می‌خوردند و پر میزند به آسمون ...حتی چند باری هم که مامان دخترک به خاطر کهولت سن زمین خورده بود خوشبختانه جاییش نشکسته بود و اعتقاد داشت که به خاطر دعای پرنده‌هاست که دوباره سر پا میشه...دخترک یادش میاد که باباش وقتی سفره جمع می‌شد اضافه غذاهای روش رو تو باغچه می‌تکوند و می‌گفت روزی مورچه‌هاست...اون دخترک، زهره همه این‌ها رو دیده بود و یاد گرفته بود حیوانات رو دوست داشته باشه...دنیای مهربان با حیوانات دنیای آرام‌تر و زیباتریه بدون اون‌ها ما آدم‌ها خیلی تنهاییم

۲...این پدرسوخته‌های شیطون با اون دم درازشون و پشمالوشون اینقدر دور پاهات ول می‌خورن و خودشون رو لوس می‌کنن که نمیشه بهشون بی‌تفاوت بود اونا درد رو می‌فهمند اگه کسی مشکل جسمی داشته باشه رو خوب حس می‌کنن یادمه وقتی پام شکسته بود دور عصام می‌چرخیدن و از کنارم دور نمیشدن حتی خیلی وقت‌ها استرس رو از صاحباشون دور می‌کنن وقت‌هایی که سرشون رو کنار سرت می‌زارن و میان تو بغلت ناخواسته تمام تنش روز از بدنت رو می‌کشن بیرون...نوازش و بازی با گربه‌ها یا هر حیوان دیگه ای می‌تونه یک مسکن واقعی باشه یک آرام‌بخش قوی...حتی دردل کردن باهاشون وقتی هیچ‌کس دیگه‌ای کنارت نیست کلی می‌تونه برای اعصاب آدم‌ها مفید باشه ...خیلی مواقع دیده شده آدم‌هایی که حیوان خانگی دارند یا در کل، به حیوانات علاقه‌مند هستند دل‌رحم‌تر و مهربان‌ترند...مهربانی با حیوانات صدها برابر انرژی مثبتش به خودمان برمی‌گردد خیلی‌ها در پارک‌ها یا معابر عمومی براشون غذای خشک می‌زارند و هواشون رو دارند...حیوانات اگر محبت از آدمی ببیند درسته که زبان ندارند اما با حرکاتشون اون رو نشون میدند دنیای بدون حیوانات قابل تصور نیست و به شدت یکنواخت و بی‌رنگ می‌شد...خودتان را تصور کنید در جهانی بدون حیوانات بدون صدای زیبای پرندها بدون چهچه بلبلی که می‌تواند برای دقایقی از شلوغی فکرتان دورتان کند بدون دیدن چشم‌های مشتاق سگی که جوری نگاهتان می‌کند و دلتان را ریش‌ریش می‌کند که تنهایش نگذاری و کنارش بمانی و یا بدون دیدن بوسه‌های ریزریز دو مرغ عشق که مرتب با هم پچ‌پچ می‌کنند بدون حیوانات جهان جای کسل‌کننده‌ای بود

۳...امروزه خیلی از آدم‌ها به هر شرایطی، گاهی مجبورند تنها زندگی کنند؛ ولی حیوان خانگی دارند و این موضوع رو زیاد درک کردند. مواقعی که از بیرون برمی‌گردند منزل همین که در رو باز می‌کنند سگ یا گربشون چه جوری به استقبالشون میان بازیگوش و شیطون با دم تکان دادن و لوس‌بازی‌های دلربا با دیدن صاحباشون اونقدر خوشحالی می‌کنند که اون لحظه انسان‌ها با تمام وجود ارزش این موجودات نازنین رو حس می‌کنند و قاطع می‌شود گفت که تمام تنهایی اون آدم‌ها رو با محبتشون پر می‌کنند ما آدم‌ها با وجود حیوانات محبت کردن و محبت دیدن رو بهتر درک می‌کنیم. ما با وجود آن‌ها فرصتی داریم برای انسان بودن به معنای واقعی.

گذر از جادۀ رویاها...

دکتر فرشته حری
دکتر فرشته حری

گذر از جاده‌های منتهى به رویاهایم را دوست می‌داشتم!

آن‌ها كه سبز بودند و نسیم خنك از میان درختانشان رقص‌کنان مشامم را می‌نواخت، مستیه عطر گل‌های سرخ باغچه‌های كوچك دو طرف راه، بوى مسحورکننده یاس خانه پدربزرگ كه آن‌هم سر جاده بود، جاده آرزوهاى كوچك و بزرگ، رویاهاى عجیب و یا خیلى هم عادى.

گاهى با خود می‌اندیشم اى كاش به جاى آسمان و ریسمان بافتن براى آنكه قرار بود و شاید هنوز هم هست كه رویایى را رخت حقیقت بپوشاند، دمى جاده را بهتر نگاه كرده بودم، شاید گل‌های زیباترى هم بودند و یا در آن راه‌های بارانى كه آب از موهایم مى‌چكید به دستانى كه شاید از دستان من گرم‌تر بودند و اگر نبودند هم گرماى دستان مرا سهیم مى‌شدند، اجازه خشك كردن موهاى خیسم را داده بودم.

آنگاه امروز شاید آنچه نامش رویاست براى من كه معمولى بودم و معمولى می‌خواستم، تماماً حقیقت بود.

می‌خواهم بگویم شاید من خودم جاده را ناآگاهانه پیچ و تاب دادم و در آخر جز ناكامى چیزى نبود، شاید همه چیز جلوى چشمانم بود و چشمانم را بستم.

آه كه اى كاش می‌شد زندگى را با علم به آنچه انتخاب کرده‌ایم بارى دیگر بازى می‌کردیم.

باید كه خیلى حواست باشد تا آن رویدادهای منتهى به حس خوب از زیستن را درك كنى.

خواب بعدازظهر كه بر خود حرام می‌کنی، تشویشى كه هرگز كم نمی‌شود و كار به ظاهر طاقت‌فرسایی كه بی‌آنکه كسى بداند دست بر قضا تمام لذت روح تو در انجامش خلاصه می‌شود.

می‌خواهم بگویم با همه این عشق و امیدهاى كوچكى كه خیلى از ما با وجود سختی‌های بی‌پایان و ناکامی‌های پیاپى و برخی برخوردها در خود زنده نگه داشته‌ایم، لحظاتى هست كه در میان دست و پا زدنمان، نومیدانه جز رهایى و آن‌هم با مرگى خاموش چیزى شاید نمی‌خواهیم، اما همان لحظات ناگهان باز امید، این كودك شیطان؟! این مكار پر دوز و كلك؟ این فریبنده دلربا، از راه می‌رسد و تمام آن خطوط تاریك نقاشى شده در ذهنمان را می‌شوید و می‌برد و باز لبخندى كوچك بر لب‌هایمان نقش می‌بندد...

جا براى سخن فراوان است و من تنها یك چیز می‌دانم که با تمام سختى و سستى، با بن‌بست‌های عقلْ از سرْ پَران، با درد و درد و درد، با ناکامی‌های بی‌پایان، با افكارى كه رهایت نمى‌كنند، با تکه‌تکه قلبى كه دیگر بند نمى‌خورد،

با كودكان خسته‌ی ذهن كه رو به زوال مى‌گذارند، با تنى كه دیگر نمی‌جنگد كه حتى بر پاى بایستد، با همه آنچه نازیباست، باز هم به دنبال معنایى فراموش شده از شادى، همان كودكى كه سال‌هاست در این سرزمین گم شده است با پاى برهنه مى‌دویم و هر بار هم كه به زمین مى‌خوریم باز برمی‌خیزیم و به دویدن ادامه می‌دهیم...

لمس «سفر»

اعظم صالحی
اعظم صالحی

در زندگی روزمره چه چیزهایی می‌بینیم یا بهتر بگویم به چه چیزهایی می‌نگریم، می‌شنویم و بعد با ترکیب این دو حس جهان را احساس می‌کنیم. در مورد احساسمان حرف می‌زنیم موسیقی زیبا را می‌شنویم. موزیسین‌ها را می‌بینیم، صدای رودخانه‌ها پرندگان و بعد خروش آب‌ها، بال‌های رنگی و بعد با کلمات حسمان را به گفتار می‌آوریم.

چه چیزهایی لمس می‌کنیم؟ کجا دست می‌کشیم؟ روی چه سطوحی پا می‌گذاریم؟ چه کسانی را در آغوش می‌گیریم و بعد دوباره راجع به احساسمان حرف می‌زنیم؟

بچه‌ها و سگ‌ها و آدم‌ها را نوازش می‌کنیم به چشم‌هایشان نگاه می‌کنیم و لذت می‌بریم حالا کسی را تصور کنید که نمی‌بیند نمی‌شنود و طبعاً حرف هم نمی‌زند با جهان پیرامون فقط با دست‌هایش ارتباط برقرار می‌کند و چون در کودکی نابینا شده هیچ تصوری از اشیا و مناظر دور و برش ندارد جز چند تصویر مبهم از پدر و مادرش

سال‌هاست است سبد می‌بافد و زندگی می‌گذراند فقط می‌داند چوب‌ها چه حسی دارند و دست‌های آدم‌ها وقتی با زبان ناشنوایان به کف دست‌هایشان ضربه میزند و گاهی آغوش‌های پراکنده و مدام در سفر است در سفر هم چیزی نمی‌بیند

می‌گوید مجبورم مدام به غریبه‌ها اعتماد کنم چاره‌ای ندارد فیلم مستند «سفر»، (کریستوفر تاکفیلد) درباره یک پیرمرد ۶۷ ساله که شصت سال است کور و کر و لال است و ۵۵ سال است که سبدهایی می‌سازد که خودش هیچ‌وقت آن‌ها را ندیده است، ولی از طریق فروش آن‌ها امرارمعاش می‌کند و هر چند سال یک بار، با پس‌اندازی که کرده به این سو و آن سوی دنیا سفر می‌کند. «سفر» درباره سفر او به ژاپن است و «ملاقاتش» با دیگر آدم‌های مشابه.”

فیلم درخواست دلسوزی ندارد و بسیار خطی روایت زندگی و حس و احساس مرد را به پیرامونش به تصویر می‌کشد. مدام می‌گوید نمی‌دانم این چیز یا آن چیز چه شکلی است ولی دست‌های آدم‌ها را می‌گیرد و با زبان خودش با آن‌ها حرف میزند و گاهی لبخندی بر لبش می‌نشیند.

همه این‌ها را گفتم که پیشنهاد کنم گاهی چشم‌هایمان را ببندیم و جهان‌مان را لمس کنیم. تنه درخت‌ها، برگ‌های زبر گیاهان، کله پشمالوی حیوانات، علف‌های رقصان زیر آب چشم‌هایمان را ببندیم و حواسمان را بدهیم به سردی، گرمی زبری لطافت، به‌صورت آدم‌ها دست بکشیم به دست‌هایشان، پاهایمان رو فرو کنیم توی آب‌های سرد یک چشمه، داشتم فکر می‌کردم دیدن شنیدن و حتی حرف زدن همه انتخابی است همان‌طور که به‌راحتی زیبایی‌ها را نمی‌بینیم یا صداهای طبیعت را نمی‌شنویم اما حس لامسه بی‌توجه به آلودگی‌های ذهنی ما پیام می‌گیرد این بار که در طبیعت بودید با چشم‌های بسته به لمس پیرامونتان بپردازید من همین الآن چشم‌هایم را بستم و یاد دست‌های بزرگ و زبر پدر جانم افتادم که شب‌های کودکی در آن تاریکی مطلق توی دست‌هایم میفشردم و با امنیتی مطلق به خواب می‌رفتم نه صدا بود نه تصویر و نه حتی لالایی آرامش بخشی، لمس بود و حضور،

پیرمرد فیلم سفر مدام دست‌هایش در دست‌های اندک آدم‌هایی بود که بلد بودند با زبان او حرف بزنند و همیشه لبخندی به لب داشت گرچه هرگز خودش در آینه ندیده بود.

وارونگی هرم مازلو

الهه روانبخش
الهه روانبخش

در سال ۱۹۴۳ آبراهام هارولد مازلو روان‌شناس انسان‌گرای آمریکایی، نظریه یا همان ایده «سلسله‌مراتب نیازها» را در کتاب خود به نام «انگیزه و شخصیت» مطرح کرد.

مازلو هدف اصلی انسان را در دستیابی به مقام والای انسانی و تحقق خویشتن خویش می‌دانست و بیان می‌داشت: «آنچه انسان می‌تواند باشد، باید بشود» و برای محقق شدن این هدف به ۵ سطح از نیازهای انسانی اشاره کرد که هر سطح پیش‌نیاز رسیدن به سطح بعدی است.

سطح اول نیازهای زیستی و جسمانی، سطح دوم نیاز به احساس امنیت (نیازهای محیطی)، سطح سوم نیاز به احساس تعلق (نیازهای اجتماعی)، سطح چهارم نیاز به احساس ارزشمندی (نیاز شناختی) و در سطح آخر و رأس هرم، خود شکوفایی خود را نشان خواهد داد.

این روزها اما بیش از هر زمان دیگری وارونگی هرم نیازهای انسانی را در دو طبقه مختلف اجتماعی به نظاره نشسته‌ایم.

در طبقه ضعیف جامعه از نظر اقتصادی، وارونگی چنین نمایان می‌گردد که ابتدا از فرد خواسته می‌شود که متعالی باشد و متعالی رفتار کند، در قله درجات انسانی باشد تا بعد از آن به شناخت خود برسد و سپس به روابط اجتماعی صحیح و بعد به امنیت محیط خود متوجه باشد و در مرحله آخر به نیازهای فیزیولوژیک و غریزی خود توجه نماید یا اینکه حتی به آن‌ها گوشه چشمی نداشته باشد و این امری محال به نظر می‌رسد و جز ایجاد خلأهای روحی و روانی و حتی جسمانی، تأثیر دیگری نخواهد گذاشت؛ حتی اگر فردی در وهله اول بدون رفع نیازهای اولیه خود متعالی رفتار کند احتمالاً نمایشی دروغین خواهد بود.

وجه دیگری از این مقوله که تا به حال به آن توجهی نشده است، نوع دیگری از انحراف است که در طبقه نسبتاً مرفه جامعه شاهد آن هستیم؛ به این صورت که فرد توانایی ایجاد شرایط مناسب در زندگی خود را داراست، اما با انتخاب‌هایش مسبب غرق شدن در عمق دریایی است که کوه یخی در آن وجود دارد و به جای بالا رفتن به سمت قلۀ اصلی به سمت قله قعری حرکت می‌کند، مثلاً برای رفع نیازهای جسمانی خود و مصرف غذاهای سالم، مواد غذایی فرآوری شده را انتخاب می‌کند، خواب کافی را فدای فضای مجازی و رسانه‌ها می‌کند و در وهله بعد اضطراب را به زندگی خود دعوت می‌کند، گاهی ته سیگارش را در محیطی که در آن زیست می‌کند رها کرده و به آن آسیب می‌زند، در گام بعدی با صرف هزینه مالی و فکری، زمان و انرژی خود را نیز هزینه می‌کند به جای تجربه کردن یک رابطه عاطفی سالم و دوطرفه هر هزینه‌ای می‌پردازد اما روابط زیاد و آسیب‌زا را انتخاب می‌کند و حتی احتمال بیماری‌های مقاربتی را به جان می‌خرد و این شیب به سمت پایین را تا جایی ادامه می‌دهد که از شناخت فرد جدیدی که از خود ساخته بیزار می‌شود، نارضایتی از خودِ نامطلوبی که از خود ساخته وجودش را فرامی‌گیرد و نه‌تنها به قله خود شکوفایی نمی‌رسد بلکه به قعر دریای خودنابودگری رفته و نیازی جز نابودی خویشتن خویش احساس نمی‌کند.

گاهی طبقه ضعیف از همین رفتارها الگوبرداری می‌کند و این الگو را برای خود به ارزش تبدیل می‌سازد و اگر زمانی فرصتی و مالی به دست می‌آورد همین مسیر را در پیش می‌گیرد.

ریشه‌یابی علل این انحراف در رفتار انسان و این‌گونه انتخاب‌ها شاید این باشد که گروه یا گروه‌هایی با صرف هزینه و استفاده از دانش تبلیغات و شناخت روانی انسان، افراد را به این سمت سوق می‌دهند و انسان موجود عجیبی ست که خود هم نوع خود را به سمت‌وسوی ویرانگر هدایت می‌کند و جالب‌تر اینکه منفعت و سود و شاید بقای خود را در گرو نابودی انسان دیگری می‌بیند و یا شاید نوعِ انسان به رنج آشناتر است تا به شکوفایی و یا اینکه موضوع چیز دیگری است و ریشه جای دیگر و ما از آن بی‌اطلاع.